امروز طوفانی بود و سخت
پر بود ازدرهای بسته
دنیایم را *نه*پر کرده بود
ناامید، بی هیچ روزنه امیدی
به سوی سرنوشت ره میسپردم
خدارا میدیدم اما سکوتش برایم معنایی نداشت
با خودم با سرنوشتم دست و پنجه نرم میکردم
که در لحظه ای به کوتاهی باریدن باران
به زیبایی رنگین کمان
لبخند زیبا
دستان نوازشگر
و چشمان همیشه مراقب پروردگارم را دیدم ،
احساس کردم
دیدم پا به پایم
همراه دردهایم
قدم برمیداشت
با مهربانی گفت
من با توام
ازهرچه جز من دل بکن
که من آفریدگار توام
*ب*اران
.
.
.
خدای من
خدای مهربانم
سایه ات را همیشه و همیشه بر زندگیم احساس میکنم
حتی درتمام شبهای سخت بی کسی هایم
حتی در اوج سختیهایم
میدانستم به تماشا نشسته ای
خدای زیبای من
میدانم خیلی به من نزدیکی
کافیست دستانم را به سویت دراز کنم تا از انوار خداوندیت سیرابم کنی
ب*اران
نظرات شما عزیزان: